سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدتی نبودم! گرفتاری‌ها و مشغله‌هام اونقدرها شده بود که اجازه نده وبلاگ بنویسم. البته قبل از اون، جای دیگری هم می‌نوشتم. جایی که خصوصی تر از اینجا بود و خواننده‌هاش هم کمتر. اما کم کم، زندگی، ما رو به سمتی برد که دیگه صرف نمی‌کرد وقت بزاری و پول اینترنت هم بدی و با این سرعت دایال‌آپ لعنتی بشینی و وبگردی کنی و وبلاگ بنویسی. در هر حال وقتی برمی‌گردم به عقب و نوشته‌های این چندتا وبلاگ را مرور می‌کنم، انگار روح تازه‌ای درونم دمیده می‌شه. هرچند همه خاطراتش خوب و شیرین هم نبوده، اما بازخوانیشون واقعا لذت‌بخشه.

از دوستان هم زیاد خبری ندارم. مشغله‌های فراوان ما و بی معرفتی اون‌ها سبب شده که زیادی ازشون بی خبر باشم. باز قبل‌ترها، علاوه بر خواندن حال و احوالاتشون در وبلاگ‌هاشون، چند هفته یکبار یه تماسی هم حاصل می‌شد که با مهاجرت خیلی‌هاشون از پارسی بلاگ و دور شدن ما از نت، از اون هم خبری نیست.

حالا هم که اومدم حرف خاصی برای گفتن ندارم. چند روزی هست که با خودم کلنجار می‌رم باز قسمتی از وقت ارزشمندم را برای وبلاگ نویسی تلف کنم! اما به نتیجه‌ای نرسیدم. در اصل حرفی برای گفتن نیست. کسی هم که حرفی برای گفتن نداشته باشه چه بهتر که دهنشو باز نکنه.

سیاسی که نمیشه نوشت. شکرِ خدا رئیس جمهور که مکتبی و اطرافیانش هم که همه اسلام شناس و عالم دهر. همه چیز روبه راهه و انتقادی هم نیست. از اون طرف هم که استوانه‌های نظام، با قامتی استوار و قدرتمندتر از همیشه محکم  پشت نظام گذاشتند و همه جوره هوای نظام را دارند که مبادا کسِ دیگه‌ای آسیبی به نظام برسونه! از طرف دیگه هم که چهارتا منافق پاپتی احمق، که یه روزی خودشون را بین لایه‌های حمیّت دینی و حسّ وطن پرستی ملّت قایم کرده بودند، دارند کم کم خودی نشون می‌دند و هویتشون را نمایان می‌کنند. خوب؟ با این وجود، بی خود آدم واسه چی ترافیک فضای مجازی رو ببره بالا و حرف مفت بزنه؟  این از سیاسی. غیر از مسائل روز گهگاهی از خودمون می‌نوشتیم که بااین اوضاع و احوالی که ما داریم، ننوشتنش بهتر از نوشتنشه! پس حرف خاصی برای گفتن باقی نمی‌مونه. فقط می‌مونه بقایای اون اعتیاد لعنتی به وبلاگ نویسی که هرچه سعی کردیم ترکش کنیم نشد. خوب؟ بااین یکی چیکار کنیم؟ این شد که پیش خودم فکر کردم دوباره شروع می‌کنم، انشالله بعدش حرف هم برای گفتن پیدا میشه.

چیزهایی که می‌خوام توی این شروع دوباره ازشون بنویسم شاید حرفهای خودم نباشه. این مدت با تمام گرفتاری‌ها از کتاب و مطالعه دور نبودم. به خودم گفتم چه بهتر که همین بهونه‌ای باشه برای برگشتن به محیط وب. شاید در ابتدا از هر دری سخنی به میون بیاد اما مطمئنم وبلاگ نویسی دوبارهء ما کم کم راه خودشو پیدا می‌کنه.

می‌تونستم یه وبلاگ جدید باز کنم. مطمئناً جایی به غیر از پارسی بلاگ. اما علاقه‌ای که به پاک دیده دارم سبب شد دوباره بیام سراغش. تا چه پیش آید...


نوشته شده در  شنبه 88/12/1ساعت  12:10 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حسرت
جفای دوستان
نگفتم؟
اگه بخواند،میتونن
اگه قتل بود...
قِلاق سیا و روبا
اشک میریزد دلم
آن روزها رفتند
چرابرف نمیاد؟!
شنا بلدی؟
مراد
دزد
مواظب باشید
ایام عشق
انکار بی فایده است
[همه عناوین(147)][عناوین آرشیوشده]