حاج آقا صفار نژاد هم رفت. چه خوب هم رفت. درست بعد از زیارت اربابش امام حسین. روحانی کاروانی بود که رفته بودند زیارت. تو همین اتوبوسی بود که روی پل مهران افتاد تو دره. میگند همون موقع جلوی اتوبوس ایستاده بوده و داشته برای ارباب روضه میخونده که اون اتفاق میافته و پر میکشه. خوب با این اوصاف دیگه معلومه جاش کجاست.
استاد حوزه و دانشگاه. تازه دکتراش را گرفته بود. ما را بگو میخواستیم از این به بعد بهش بگیم آقای دکتر!
چه زود گذشت. همین محرم بود که داشت رو منبر بحث علم و دین را ارائه میداد. و الحق هم که چه بحث علمی و کارشناسی ارائه داد. چه بحثها که با هم کردیم. و چه سوال و جوابهایی. روز آخر بهم گفت: برای سال دیگه یکی دیگه را پیدا کنید. نمیشه که هر سال من بیام. بزارید مردم از بقیه هم استفاده کنند. دیگه ما تکراری شدیم! نهجالبلاغه ای که شب آخر بهم داد را به هیچ کس ندادم. با اینکه خیلی خواهان داشت اما گفتم این هدیه حاجآقاست. خودم میخوامش.
الآن دارم از تشییع جنازه میام. چه تشییع جنازهای بود. انگار همه شهر اومده بودند. این همه جمعیت زیر رگبار بارون ایستاده بودند و گریه میکردند. گریه هم داشت واقعا. آیتالله مکارم شیرازی هم پیام داد. چند تا دیگه از علما هم پیام تسلیت دادند.
باباجون. دایی.اکبر. مهدی. ضابط. ذاکر. حاج احمد. حاج محمود. و حالا هم صفارنژاد. عجب دنیای پستیه.
اذا مات العالم الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمة لا یسدها شیء
پ.ن: چیکار کنم؟ بلد نیستم مثل بقیه در فراق دوستانشون با احساس و آه و ناله بنویسم. احساسم همین بود. نفرت از اینهمه بی وفایی دنیا.