سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چند روزی است دلم می‌خواهد بنشینم و یک فصل گریه کنم. برای چه؟ نمی‌دانم اما می‌دانم که دلم هوای گریه دارد. درست مثل آسمانی ابری که هر لحظه گمان باریدنش می‌رود.

گله از چرخ ستمگر بکنم یا نکنم؟افتاد چون یک قطره اشک از نظر مرا
شکوه از بخت بد اختر بکنم یا نکنم؟
در گاراژ دلو وا بکنم یا نکنم؟
ماشین عشقمو توش جا بکنم یا نکنم؟
هرکه دل داده رو دلبر بکنم یا نکنم؟
گریه‌ها از غم او سر بکنم یا نکنم؟
آه و فریاد بر افلاک کشم یا نکشم؟
دل دیوونه را در خاک کشم یا نکشم؟

 

هفته پیش از ابتدای فیلم، از همانجا که سعیده و تقی را کشتند، تا آخر، همانجا که سرگرد فتاحی را تیرباران کردند، اشک در چشمانم حلقه زده بود. فقط نفس‌های عمیقِ گاه و بیگاه بود که جلوی جاری شدنشان را گرفت.

از همه برنامه‌های تلویزیون، فقط همین یک فیلم را می‌بینم. کاش امشب غمناک نباشد!


نوشته شده در  دوشنبه 86/8/14ساعت  10:53 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حسرت
جفای دوستان
نگفتم؟
اگه بخواند،میتونن
اگه قتل بود...
قِلاق سیا و روبا
اشک میریزد دلم
آن روزها رفتند
چرابرف نمیاد؟!
شنا بلدی؟
مراد
دزد
مواظب باشید
ایام عشق
انکار بی فایده است
[همه عناوین(147)][عناوین آرشیوشده]