سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدتی است خودم را مشغول نوشتن روزانه‌هایم کرده‌ام. کارهایم را می‌نویسم و حالاتم را. برای آنکه بماند.داستان زندگی
ابتدا گفتم کاش می‌شد، دوربینی در هر لحظه، با ما، روبروی کل زندگی ما می‌چرخید و تمام جوانب لحظات گریزنده را ثبت می‌کرد؛ لحظاتی که گاه انسان آرزو می‌کند کاش هیچ‌گاه لحظه نبودند. در هر جایی از  عمر، می‌شد لحظه‌ها، هفته‌ها، ماه‌هایی از عمر رفته را با فشردن دگمه‌ای، تصویر به تصویر بر پرده دید، همانطور که بوده و ثبت شده بود نه آنچنان فریبکارانه که بعدها حافظه باز می‌سازد.
بعد دریافتم که چه چیز کش‌دار و خسته‌کننده‌ای می‌شد آن فیلم لحظه به لحظه، که گاهی باز دیدنش حال آدم را به هم می‌زد؛ چرا که اندکند لحظاتی از عمر که انسان مشتاق تکرار دوباره‌شان باشد. و اصلا کِی فرصت دیدنش دست می‌داد؟ و آیندگان که خود حتما فیلمی مخصوص به خود دارند را چه اشتیاقی به دیدن فیلم ما بود؟
به راستی اگر نسیان نبود، با آن همه چیزهای بی معنا و خسته‌کننده که روزگار در ذهن ما انباشته بود، چه می‌کردیم؟

پ.ن: این حرف ها از آن من هست و مال من نیست.


نوشته شده در  دوشنبه 86/9/26ساعت  8:24 عصر  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حسرت
جفای دوستان
نگفتم؟
اگه بخواند،میتونن
اگه قتل بود...
قِلاق سیا و روبا
اشک میریزد دلم
آن روزها رفتند
چرابرف نمیاد؟!
شنا بلدی؟
مراد
دزد
مواظب باشید
ایام عشق
انکار بی فایده است
[همه عناوین(147)][عناوین آرشیوشده]