سلام
جالب بود، ياد محرم 85 افتادم. يكي از خانمهاي مسئول حوزه علميه آبادان سخنراني ميكرد. ميگفت آخر قصه يوسف و زليخا رو كسي ميدونه؟ زليخا در نهايت كلا بي خيال يوسف ميشه...چون يه عشق باحالتر پيدا ميكنه...خداي يوسف.
البته توجيه نيستا...گفته باشم!
اتفاقآ هم خوندم هم واسه مامانم تعريف كردم!!
اگه نخونده بودم متنتو كه ميگفتم يه باره بريم بكشيمش (به ضم ب)
چون خونده بودم به همون زدن رضايت دادم!
سلام مهربون...
اين مسائل ريشه در مسائلي داره كه تو جامعه ما پنهانه. و هر كاري هم كنيم درست نميشه. مگر آنكه واقع بين باشيم.
به هر حال تلنگر زيبايي بود.
سبز باشي و پايدار
دوست عزيز سلام
واقعا آپ با حالي بود و از خوندن اون لذت بردم ...
موفق ترين باشي
عليرضا