• وبلاگ : پاك ديده
  • يادداشت : سنگلاخ زندگي
  • نظرات : 23 خصوصي ، 45 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دهانت را ميبويند
    مبادا گفته باشي دوستت دارم
    دلت را ميپويند
    مبادا شعله اي در آن نهان باشد
    روزگار غريبيست نازنين
    و عشق را کنار تيرک راه بند تازيانه ميزنند
    عشق را در پستوي خانه نهان بايد کرد
    در اين بن بست کج و پيچ سرما
    آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان ميدارند
    به انديشيدن خطر مکن
    روزگار غريبيست نازنين
    ان که بر در ميکوبد شبا هنگام
    به کشتن چراغ امده است
    نور را در پستوي خانه نهان بايد کرد
    آنک قصابانند بر گذر گاه ها مستقر
    با کنده و ساطوري خون آلود
    و تبسم را بر لبها جراحي ميکنند
    و ترانه را بر دهان
    شوق را در پستوي خانه نهان بايد کرد
    کباب قناري بر اتش سوسن و ياس
    روزگار غريبيست نازنين
    ابليس پيروز مست
    سور عزاي ما را در خانه به سفره نشسته است
    خدا را در پستوي خانه نهان بايد کرد...

    پاسخ

    سلام. ممنونم پويا جان. چه شعر قشنگي! چقدر هم به اين پستم مياد. شاعرش کيه؟ !