السلام عليک يااباصالح المهدي
گاهگاهي به نگاهي دل ما را درياب
جان به لب آمده ازدرد-خدارادرياب
اگرازدولت وصل تومرانيست نصيب
گاهگاهي به نگاهي دل ما را درياب
به اميدي به سرکوي توروي آورديم
شهريارابه در خويش گدا رادرياب
دل ما را به شب هجرفروغي بفرست
شبرو وادي اندوه و بلا را در ياب
سنگها مي خورم از دست جنون دل خويش
من ديوانه انگشت نما را درياب
به وفاداري تو شهره شهرم اي دوست
ز وفا معتکف کوي وفا رادرياب
سالهارفت که ازجام محبت مستم
من دردي کش صهباي ولا رادرياب
کاروان رفت ومن ازهمسفران دورم دور
من ازقافله شوق جدا را درياب
راه باريک وبسي پرخطروتاريکست
سببي ساز ودراين مهلکه مارادرياب
تا دلم بارغم عشق به منزل فکند
شهسوارا من افتاده زپارادرياب
تافغان دل غمديده ما را شنوي
نازنينا سحري بادصبارا درياب
دوش روياي لب نوش توبامن مي گفت
کاي شهيد غم من آب بقا را درياب
سوي پروانه نظر کن که دعا گوي توباد
گنه آلوده خود را به مدارا درياب
شعر از استاد محمدعلي مجاهدي