سلام دوست عزيز
از خاطراتم من در دفتر بهار يک خاطر قشنگ اما به يادگار از نارفيق من گل بوته انار با خط خط خطي مانده به جاي اوبود و ولي چه سود ديگر نبود او اويک خيال بود اصلا نبود او او اب خورده بود ،با اشک من ولياين اشک من تباه ، او زهر بي کسي او دست داشته در ظلمت شبم من يافتمش چه بد در انتهاي غم اما کنون ستبر با يادگاريش آن زخم دل شکن من گشته ام چه کم هر روز پير تر ، هر شب شدم تباهاي يادگار من اي بي کسم، دلم اين خاطر مرا با آن مداد خويش هرگز مکن سياه طولاني شد اما واسه دل خسته مرحمه ،راستي به روزم خوشحال مي شم سر بزنيد
به اميد ديدار