سلام. پويا جان. روزت بخير. الان كه اين كامنت را مينويسم وقت نماز ظهر است. ميبيني زندگي چه جور تو را مي چرخاند. شايد هم تو زندگي را. قرار بود چه شود و چه شد. ميبيني كه بعضي وقت ها پازلها خودش جور ميشود. ميتوانستي آن روز غروب را بخوابي. نيايي خريد. هيچ كدام از اين پازلها تشكيل نميشد.
خريد. زاينده رود. خريد. خريد تو. خريد مامان. خريد بابا. نماز. پارك. ياد جعفر. اين عكس.وقتي پازلي صحيح جا بگيرد، خدا خودش ميداندكه پازل بعدي چه جوري بايد به دستت برسد. واقعاً پازلهاي بعدي از دست ما دور هستن. ولي پازل هر لحظه را ميتواني انتخاب كني. ميتواني هر لحظه خوب عمل كني.