سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پس از ورود اهل بیت امام به شام، با آن همه مشقّت و سختی، یزید خاندان امام را در خرابه‌ای جای داد و نگهبانانی سختگیر بر آنان نهاد.

 نیمه شبی، دختر 4 ساله امام، خواب پدر را دید و از خواب پرید و گریه کنان سراغ پدر را گرفت. با گریهء دختر، بقیه زنان و کودکان هم به گریه افتادند و شیون کردند. در این هنگام نگهبانان خرابه برای ساکت کردن آنان حمله ور شدند اما کودک همچنان می‌گریست و می‌گفت: «پدرم کجاست که من اکنون او را دیدم.» زنان حرم هر چه کردند نتوانستند او را ساکت کنند.

 خبر به یزید رسید که دخترکی از فرزندان حسین بهانه پدر گرفته است. آن ملعون دستور داد: «سر پدرش را نزد او ببرید.» نگهبانان سر مبارک امام را در ظرفی نهاده، سرپوشی بر آن گذاشتند و نزد دختر آوردند.

دختر تا سرپوش را کنار زد از هوش رفت و در دم جان سپرد...

* یا باب الحوائج یا رقیة بن الحسین. اکشف کربی بحق ابیک الحسین.


نوشته شده در  چهارشنبه 87/10/11ساعت  12:34 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حسرت
جفای دوستان
نگفتم؟
اگه بخواند،میتونن
اگه قتل بود...
قِلاق سیا و روبا
اشک میریزد دلم
آن روزها رفتند
چرابرف نمیاد؟!
شنا بلدی؟
مراد
دزد
مواظب باشید
ایام عشق
انکار بی فایده است
[همه عناوین(147)][عناوین آرشیوشده]