سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این سفر اخیرم به مشهد با اینکه بیشتر یک سفر کاری بود و من هم به اصرار دوستان – و فقط برای اینکه یک راننده کم داشتند- راهی شده بودم، اما خیلی خوش گذشت. نمی‌خواستم دیگه خاطره‌ای بنویسم ولی یک موضوع باعث شد که این کارو بکنم. از اون روز تا حالا 6 نفر که رفته‌اند مشهد sms داده‌اند و یا تو پیام‌ها نوشته اند که «هر موقع باجّه تلفن می‌دیدیم یاد تو می‌افتادیم!»
 به خودم گفتم: «اگه تنها فایده این خاطره‌ها همین باشه که دوستان یادی از ما بکنند، خودش غنیمته!»

1- طبق معمول، همون روز اول رفتم یه کارت تلفن بخرم. به یاد توصیه‌های دوستان که در نظرات اون خاطرات قبلی کرده‌بودند افتادم و تصمیم گرفتم دیگه از این افرادی که کنار تلفن‌های عمومی ایستاده‌اند و کارت راگرونتر می‌فروشند، نخرم. به همین خاطر مسافتی را طی کردم و به زحمت یک دکّه روزنامه فروشی پیدا کردم. روی یک کاغذ با خط درشت نوشته بود:«کارت تلفن 1800 تومان» خوشحال شدم. گفتم:«آقا یه کارت تلفن بدید.» کارت را گرفتم و یک دوهزار تومانی دادم و منتظر شدم که بقیه‌اش را بدهد. 100 تومان داد! باتعجب گفتم:«آقا مگه 1800 تومان نمیشه؟!» گفت: «نه! اینا کارت‌های تهرانه. گرونتره. میشه ‌1900 تومان!».

2- با یکی از دوستان مشهدی قرار گذاشته بودم که برم دیدنش.ـ(که ای کاش هیچ وقت نرفته بودم).ـ دیر شده بود و ماشین هم گیر نمیومد. رفتم روبروی باب‌الجواد ایستادم. گفتم اینجا درِ حرمه و بهتر ماشین هست. بالاخره یه ماشین ایستاد. گفتم: «مدرس؟» گفت: «بیا بالا.» سوار شدم. هنوز دنده یک را دو نکرده بود که تو آینه نگاهم کرد و گفت: « تا مدرس میشه 2000 تومان»! منم اصلا هول نکردم! آروم زدم روشونه راننده و گفتم: «نگه دار آقا! من بااین 2000 تومان تا اصفهان را میرم تو می‌خوای تا مدرس منوببری؟!» با عصبانیت زد رو ترمز و گفت: «پس بشین همینجا تا ماشین گیرت بیاد!»
تا پیاده شدم یه پیرمرد که روی موتورش نشسته بود جلومو گرفت و با اون لهجه غلیظ مشهدیش گفت:«موتورم روشن نمیشه منو هل بده!» گفتم چی میگی؟ من نمی‌فهمم! 3 بار تکرار کرد و آخر سر هم با اشاره دست بهم فهموند که هلش بدم! منم تا دیدم سر موتورش همون سمتیه که من می‌خوام برم گفتم:«ببین حاجی جون! من می‌خوام برم مدرس. اگه منو می‌بری که هلت بدم. اگه هم نه، که من دیرم شده!» گفت: «باشه می‌برمت. هل بده!» هل دادیم تا موتور روشن شد. تندی پریدم بالا. تا سر چهارراه منوبردو بعد هم اشاره کرد و گفت برم اون‌طرف بایستم واز همونجا سوار ماشین بشم. رفتم اون‌طرف چهارراه و همون اول خیابون ایستادم. از یک حاج آقا! که اونجا ایستاده بود پرسیدم:«حاج آقا! مدرس همین جا باید سوار بشم؟» گفت: «آره منم می‌خوام برم همونجا. بیا باهم بریم!» به شوخی گفتم:«حاجی با این عبا و عمامه که کسی برای شما نگه نمی‌داره!» و به جدی یه کم از حاج آقا فاصله گرفتم! همون لحظه یه پراید نگه داشت و حاج آقا زودی سوار شد. بعد هم به من اشاره کرد که بیا بالا! سوار شدم. یه دمت گرم تحویل حاج آقا دادم و نشستم کنارش. گرم صحبت با حاجی بودم که راننده دوتا چهار راه بعد نگه داشت و گفت: «مدرس!» گفتم :«ممنون آقا چقدر میشه؟» گفت: «100 تومان!».

3- برای نماز ظهر به سختی در یکی از شبستان‌های مسجد گوهرشاد جا گیر آوردیم. پشت سر ما یکی از خادمان حرم اومد ایستاد دم در و دیگه اجازه نمی‌داد کسی وارد بشه. حاج آقا دیر کرده بود ومردم با ذکر صلوات انتظار پیش نماز را می‌کشیدند. صدای همون خادم توجهم را به خودش جلب کرد. داشت به یک حاج آقا می‌گفت:« همونجا بایست و بگو اقتدا می‌کنم به پیش نماز حاضر!» به خودم گفتم:«آخه این حاج آقا که خودش استاد احکامه، دیگه لزومی نداره از یه پیرمرد مساله بپرسه. پس چرا این خادم مرتب تکرار می‌کنه «بگو اقتدا می‌کنم به پیش نماز حاضر؟!» بلند شدم و رفتم دم در. خادم دوباره تکرار کرد:«حاج آقا بگو اقتدا می‌کنم به پیش نماز حاضر!» رفتم جلوتر. دیدم حاج آقا عصبانی شده و میگه: «بابا یکی به این بگه من خودم پیش نماز حاضرم بزار بیام تو!».

4- گفتم: « اینها بچه‌هاتند؟» گفت:« آره.» گفتم:« پس چرا اینجاخوابوندیشون؟» گفت: «خونه ندارم.» گفتم: «مدرسه میرن؟» گفت:« نه.» گفتم: «کارت چیه؟» گفت:«کارتن جمع می‌کنم.» یه تکون به خودش داد. سیگارش را خاموش کرد و سفره دلش را باز کرد:«کارگر ساختمون بودم. وضعم بدنبود. از روی داربست پرت شدم. کمرم شکست. بیمه نبودم. همه زندگیم را فروختم تا خرج دوا درمون کنم. از همون موقع بدبخت شدم...»

زیر بار زندگی کمرش شکست!

پ.ن: این ها را بخون. هر موقع کارت تلفن دیدی، تلفن عمومی دیدی، سوار تاکسی شدی، کرایه زیاد دادی، پیرمرد موتور سوار دیدی، خادم حرم دیدی، حاج آقا دیدی، بدبخت دیدی، بیچاره دیدی... به یاد من هم باش!


نوشته شده در  پنج شنبه 86/6/22ساعت  3:43 عصر  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حسرت
جفای دوستان
نگفتم؟
اگه بخواند،میتونن
اگه قتل بود...
قِلاق سیا و روبا
اشک میریزد دلم
آن روزها رفتند
چرابرف نمیاد؟!
شنا بلدی؟
مراد
دزد
مواظب باشید
ایام عشق
انکار بی فایده است
[همه عناوین(147)][عناوین آرشیوشده]