یک سال گذشت از وقتی که پاک دیده را ایجاد کردم. قبلا یک وبلاگ در بلاگفا داشتم و قبل از آن هم یکی دیگر در پرشین بلاگ.قبلتر از آنها وبلاگ نداشتم و به طرز عجیبی به خواندن وبلاگهای دیگران معتاد شدهبودم. و قبل از آن هم فقط چت میکردم!
دنده عقب بس است! بگذارید از اول اولش بگویم.
در سال 81 اولین بار برای دیدن نتایج کنکور بود که بااینترنت آشنا شدم. بعد از آن مسنجرم هم فعال شد و به چت مشغول شدم. از زمانی که چت را دنیایی پر از دروغ و ریا دیدم به کل عطای نت را به لقایش بخشیدم و رفتم.
مدتی بعد با چیزی به نام وبلاگ آشنا شدم. آن زمان تعداد وبلاگها محدود بود و اکثرا هم متعلق به یک طیف خاص. اصلا از وبلاگ مذهبی و منبر نت و خانه شهدا و دارالقرآن و این چیزها خبری نبود. وقتی وارد دنیای وبلاگستان میشدی، با تعدادی وبلاگ روبرو میشدی که همچون حلقهای محکم آنچنان به یکدیگر لینک دادهبودند، که هر سو میرفتی خود را در حصار نوشتههای آنها میدیدی؛ و من صرفا یک خواننده بودم. خواننده همان نوشتهها. حتی جرات نظر دادن را هم نداشتم.-شاید هم رغبتی نمیدیدم- چندین بار وسوسه شدم که یک وبلاگ از خودم داشته باشم اما به زحمت خودم را کنترل میکردم. آن زمان فقط میخواندم و مینوشتم و یاد میگرفتم. بعضی وقت ها با خود میاندیشیدم که اگر این همه وقتی که صرف خواندن وبلاگهای مردم کرده بودم، صرف درس و مشقم میکردم، حال و روزم بهتر از این بود اما الآن میبینم در این مدت چیزهایی از این وبلاگها یاد گرفتم که هیچگاه در کتاب و دفتر و دانشگاه به آن نمیرسیدم.
بعد از آن با هزار ترس و لرز یک وبلاگ در پرشین بلاگ ایجاد کردم. اوایل خیلی میترسیدم که مبادا مطالبم مشکلی برایم ایجاد کند. اما چندی بعد دریافتم که به جز خودم و چند نفر دیگر- که برای ازدیاد ویزیت وبلاگهای خودشان نظر میدهند- کسی به وبلاگم سر نمیزند!
همیشه از صفحه اول پرشین بلاگ حالم به هم میخورد! چندین وبلاگ مشخص- بخوانید مزخرف!- بودند که در آن صفحه با نام پربینندهترینها، محبوبترینها، فعالترینها و ... بالا و پایین میرفتند. هیچ گاه مقیاس سنجش اینها- به غیر از پر بینندهترینها- را نفهمیدم. به همین خاطر به بلاگفا رفتم. در آنجا هم فقط میخواندم و مینوشتم. اما خودم نبودم. ملاحظاتی رارعایت میکردم.- آن زمان وبلاگ چیز بدی بود و حتی آوردن نام آن در تلویزیون هم حرام بود! درست مثل الآن که نشان دادن آلات موسیقی حرام است اما انواع ترانههای مزخرف از همین تلویزیون پخش میشود! چندتایی از وبلاگ نویسان را هم گرفتهبودند.- من هم به خاطر همینها و به خاطر دانشگاه، به خاطردنیای بی رحم سیاست، به خاطر خوشامد مخاطب و به خاطر خیلی چیزهای دیگر، خودم نبودم و همیشه رنج میبردم که چرا خودم- همان خود اصلی- نمینویسم.
خسته شدم. از این خودسانسوری. از اینکه آنچه دلم میخواست نبودم. رها کردم. مدتی وقفه افتاد و دوباره شدم خواننده محض. بعد از آن عزمم را جزم کردم که آرام آرام شروع کنم. گفتم هرچه باداباد. این شد که پاکدیده را ساختم. درست همین امروز. روز اول ماه مهر.
پ.ن: ناگفته نماند: هنوز هم خود خودم نیستم. پاک دیده فقط نمایش قسمتی از وجود من است.