هیچ توجه کردهاید؟ این روزها در کوچه و بازار و دانشگاه و مسجد، هر جا سخن از سریال یوسف به میان میآید، اولین حرفی که بین مردم ردّ و بدل میشود این است: «بالاخره زلیخا به یوسف میرسد؟»
هیچ کس از قُبحِ حسادتِ برادران نسبت به یوسف نمیگوید، هیچ کس از شهامت یوسف در فرار از گناه نمیگوید، هیچ کس از رفتارِ رئوفانه یوسف با زندانیان نمیگوید، هیچ کس از علم تعبیر خواب و اینکه چرا این علم از جانب خداوند به یوسف عطا شد نمیگوید، هیچ کس از درایت یوسف در اداره امور کشور نمیگوید، هیچ کس اصلاً از یوسف چیزی نمیگوید؛ بلکه همه فقط میپرسند: « سرانجامِ این عشق چه خواهد شد؟ بالاخره زلیخا به یوسف میرسد؟» زلیخا را هم به عنوان فاعل جملهشان به کار میبرند، گویی که اصلا یوسف در این داستان هیچ کاره است!
مردمِ ما که اهل تحقیق نیستند. امام علی را در «فیلم امام علی» مییابند، امام حسن رادر «تنهاترین سردار»، امام رضا را در «ولایت عشق» و امام حسین را هم حتما در «آخرین دعوت»! فکر میکنند این فیلم و سریالها وحی مُنزل است و همهء شخصیتِ داستان فقط همان است که در فیلم بود! حالا یک کارگردان هم بخواهد برای جمع کردن چهارتا مشتریِ بیشتر، کمی پیاز داغِ فیلمش رابیشتر کند که دیگر واویلاست. همین میشود که دیشب یکی از خواهرانِ مسجد محلِ ما با استناد به فیلم «دو طفلانِ مسلم» برای امام جماعت نامهای نوشته به این مضمون که: «این شمر و یزیدها هم آنقدرها که شما آخوندها میگویید بد نبودهاند! عبیدالله ابن زیاد را ندیدید که چگونه از شهادت دو طفلان مسلم ناراحت شد؟ تازه مردم کوفه هم اصلا بی وفا نبودهاند. چون آنها چارهای نداشتند و مجبور بودند که به حکومت وقتشان کمک کنند!»
پس این واقعیّات ما را به این نتیجه میرساند که برای ساخت یک اثر هنریِ تاریخی، باید دقت بیشتری صورت گیرد؛ چه اینکه اینگونه آثار با اعتقادات مردم گره میخورد و قصّهای که سالها از روی منبر شنیدهشده و یا در کتب دینی خواندهشده، اکنون در ذهن بیننده تجسم عینی مییابد. بعد از آن به سختی میتوان بین فصول مختلف داستان تفکیک قائل شد و آن را پالایش کرد و گفت که این مضامین دینی و تاریخی است و این قسمتها را هم کارگردان به ذوق خود اضافه کردهاست!
سریال « یوسف پیامبر »، به رغم جنبههای مثبت فراوان، مثل هر املای نوشته شده دیگری دارای ایرادهای فنی و نگارشی بسیاری است که برای نقد و بررسی آنها حتما سینماگران و تاریخنگاران نظرات خود را خواهند داد. باید توجه داشت که این دقّت و ریزبینی تنها برای آن است که کارگردان با شجاعتی ستودنی ، دست به تصویرگریِ «احسن القصص» قرآن زده و همین باعث حساسیت دلسوزان شده است. -البته در این میان نباید غرض ورزی های شخصی و سیاسی با « فرجالله سلحشور » را از نظر دور داشت؛ چه اینکه اگر سکّان رهبری این سریال به دست کسِ دیگری سپرده شده بود، شاید اینقدر در معرض انتقاد قرار نمیگرفت.- با این وجود سریال آقای سلحشور تا بدینجا دارای چندین اشکالِ مضمونی بوده که هیچگونه سنخیتی با قرآن و روایات - که علیالقاعده بایدمهمترین منبع نویسنده برای تدوین فیلمنامه بوده باشد- ندارد.
از ابتدای پخش سریال، کم و بیش توسط بعضی صاحب نظران، به برخی از این اشکالات پرداختهشده، اما آنچه که کمتر کسی به آن توجه کرده و من میخواهم بدان بپردازم، موضوعِ شخصیت پردازیِ «زلیخا» به عنوان همسر عزیز مصر و در مقام عاشقِ یوسف است. این مطلب از چنان اهمیّتی برخوردار است که شاید بتوان یکی از عمده دلایل موفقیت این سریال در جذب مخاطب را پیگیری بیننده برای دانستن سرانجامِ داستانِ یوسف و زلیخا دانست. چنانکه پس از موفقیّت چشمگیر سریال امام علی در جذب بیننده، با وجود ساخت سریالهای تاریخی متعدد -از جمله تنهاترین سردار، ولایت عشق و یا حتی همین سریال شیخبهایی که هماکنون در حال پخش است- هیچکدام نتوانستند بیننده زیادی را با خود همراه کنند و با عدم استقبال بینندگان روبرو شدند.
پس میتوان داستان یوسف و زلیخا را ورای از دیگر ماجراهایی که فیلم بدانها میپردازد مهمترین وجهِ سریال و نقطه اوجِ فیلمنامه دانست. کما اینکه در نسخههای خارجیِ فیلم، بسته به باز بودن دست کارگردان از نظر مذهب و عرف جامعه، با قدرت روی آن مانور داده شده. آنها از این ماجرای عشقی نهایت استفاده را کرده و عقائد نادرستشان را به خوبی تبلیغ کردهاند. ولی متاسفانه میبینیم فیلمی که به گفته کارگردانش بر اساس قرآن و منابع تحقیقی شیعه ساخته شده نه تنها از این نکته غافل مانده بلکه فیلمنامه به همان ورطهای افتاده که فیلمهای ساخته شده قبلی از این داستان، بدان سو رفتهاند و برای نگهداشتن مخاطب، سادهترین راه، یعنی شاخ و برگ دادن عشقِ زلیخا به یوسف را انتخاب کرده است. به همین خاطر مخاطب که قبلا از بسیاری از منابع شنیداری این داستان را شنیده و اکنون منتظر آن است که موثقترین و مطمئنترین روایت داستان را با چشمان خود از تلویزیون جمهوری اسلامی ببیند در نهایت دست خالی و با ذهنی گرد گرفته تلویزیون را خاموش میکند. اساسیترین سوالی که باید از کارگردانِ این فیلم پرسید آن است که آیا این مجموعه در انتها میتواند پاسخگوی پرسشهای مخاطبان باشد؟
واقعاً زلیخا که بود و چه کرد؟ آیا همانطور که این سریال نشان میدهد زنی زیبا بود که عاشقِ غلامِ خود شد و در غیابِ شوهر تدارکِ کامجویی از او را دید ولی با حضورِ یکبارهء شوهر نقشهاش نقش بر آب شد و از آن پس نه تنها رسوا نشد بلکه روز به روز بر آتش عشقش افزوده شد؟ آیا زلیخا کسی بود که در راه عشقش حاضر شد همه چیز خود را فدا کند؟ آیا اینگونه که آقای سلحشور او را به تصویر کشیده، کسی بود که ابتدا زیبایی یوسف او را عاشق کرد اما بعداً و پس از آن همه ماجراهایی که قرآن از آن به «مکر زنانه» تعبیر میکند، کم کم تحت تاثیر سجایای اخلاقی یوسف قرار گرفت؟ پس تکلیف خیانتی که کرد چه میشود؟ تکلیفِ زنان و دخترانی که از این فیلم الگوگیری میکنند چه میشود؟ من پایان سریال را ندیدهام اما اگر داستان طبق روال این دو قسمت اخیر پیش رود، یحتمل قرار است زلیخا به تدریج از خدایانِ خود دست بشوید و کارگردان با شکستن همهء کاسه کوزهها بر سر بتها، چهره زلیخا را تطهیر کند؟! در این فیلم، از یک هوسِ شیطانی به تدریج یک عشقِ مقدس زائیده میشود. آیا چون معشوقِ زلیخا انسانی مقدس است عشقِ او هم قابل تقدیس است؟ اصلاً آیا به راستی زلیخا عاشق بود؟
زلیخا عاشق نبود؛ بلکه یک هوس بازِ خائن بود. کسی که به خاطر آتش هوسش حاضر شد به شوهر خود خیانت کند. من نمیدانم آقای سلحشور به چه مجوّزی دارد خیانت یک زن به همسرش را توجیه کرده و در طولِ فیلم با مظلوم نمایی، مرتباّ چهرهء او را تطهیر میکند؟ فقط به این بهانه که عاشقِ یک نفر خوشکلتر از شوهرش شده است؟! اصلاً آن زمان هیچ، در همین زمان و در همین جامعهء خودمان، به کسی که در غیابِ شوهرش از شخصِ دیگری تقاضای کامجویی کند به چه دید نگریسته میشود؟ آیا اینکه اگر آن شخص بهتر از شوهرِ او باشد باعث میشود که دیگران عملِ او را موجّه بدانند؟ اصلاً جامعهء مذهبی خودمان هم به کنار، اگر در یک جامعهء لائیک، یک زن به همسرش خیانت کند، چگونه با او رفتار میشود؟ پس چرا جامعهء مصر، در برابر زلیخا چنین واکنشی نشان نمیدهد؟
به نظرم کارگردانِ این فیلم تنها برای آنکه جنبهء عشقیِ فیلمش را بیشتر کند و به نظرِ خودش فیلم را جذّابتر کند دست به کاری زده که کمترین اثرش لکه دار کردن معنای واژهء «عشق» خواهد بود. البته شاید هدفِ ایشان هم این نبوده که چهره زلیخا اینگونه نشان داده شود و یا در قسمت های بعدی این طرز نگاه رنگ ببازد -که امیدوارم اینگونه باشد- اما به هر حال این جوّ غالبی است که از ابتدای مجموعه و مخصوصا در یکی دو قسمت اخیر بر داستان ایشان حاکم بوده و یقینا همایشان خواهند بود که باید جوابگوی اذهانِ منحرف بینندگان باشند.
نمیدانم آقای سلحشور بر چه مبنایی دارد از زلیخا یک عاشق دلباختهء پاک سرشت میسازد؟
زلیخا عاشق نبود؛ چرا که عاشق حاضر است جانش را فدای معشوق کند. همانند نمادِ همیشگی عشق یعنی مجنون، که آنگاه که پدرش به توصیه خویشان، او را برای رهایی از بلای عشقِ لیلی، به مکه برد و متوسّلِ خانهء خدا کرد، دست در حلقهء درِ کعبه زد و تنها یک چیز از خدا خواست:
یا رب به خداییِ خداییت ... وانگه به کمالِ پادشاییت
کز عشق به غایتی رسانم ... کاو مانَد اگر چه من نمانم!
از عمرِ من آنچه هست بر جای ... بِستان و به عمرِ لیلی افزای
اما زلیخا چه کرد؟ وقتی که در پی یوسف روان بود و در باز شد و ناگهان شوهر خود را پشت در یافت، اولین کلامی که بر زبان جاری کرد این بود:
« مَا جَزَآءُ مَنْ أرَادَ بِأهْلِکَ سُوءاً اِلَّا أنْ یُسْجِنَ أوْ عَذَابٌ ألِیمَ » (سوره یوسف. آیه25)
« کیفرِ کسی که به همسرت قصد بد داشته جز زندان یا شکنجهء دردناک چیست؟ »
پس آیا او به راستی عاشقِ یوسف بود؟! چه عاشقی که حاضر است نه برای بقای خویش بلکه فقط برای رفع اتهام از خویش به معشوق تهمت زند و برای او آرزوی شکنجهء دردناک کند و او را به زندان افکند؟!
جایی خواندم که آقای سلحشور گفتهاند: « از روی دست خدا تقلب کردم.» من میخواهم به ایشان بگویم که اصلا نیازی به تقلب نبود؛ شاید هم بعضی جاها را اشتباه تقلب کرده اند!