آن روزها رفتند آن روزهای برفی خاموش کزپشت شیشه دراتاقی گرم هردم به بیرون خیره میگشتم پاکیزه برف من، چوکرکی نرم آرام می بارید بر نردبام کهنهء چوبی بر رشتهءسست طناب رخت بر گیسوان کاجهای پیر و فکر میکردم به فردا، آه... فردا... “فروغ“
نوشته شده در یکشنبه 95/1/15ساعت 10:48 عصر  توسط پویا پرتو
نظرات دیگران()