با نوای کاروان بار بندید همرهان ×××××××××× این قافله عزم کرب و بلا دارد
بر پیشانی نورانی و بلند جبهه، از کوههای کشیده غرب تا آن سوی دشتهای وسیع جنوب که صدها جان گرامی را مرواریدگونه در صدف خاک خود پنهان ساخته به خط خونرنگی نوشته شده است:
«با وضو وارد شوید»
که این خاک، مطهر از خون شهیدان، متبرک از وجود رزمندگان، آزاده از شکیب آزادگان و سر افراز از غیرت جانبازان است. این است که باید از چشمه زلال عشق وضو گرفت و در این مشهد نور تشهد گفت و رو به قبله عشاق سلام داد؛ آنگونه که رزمندگان از خون خود وضو ساختند و سر بر تربت خاکریزها شهادت دادند. شهادت دادند که جبههها ادامه تاریخ کربلاست و لحظاتش با نینوا تفسیر میشود. این خاک تفدیده، آن لب تشنه، پیراهن پاره آغشته به خون، سرهای جدا از پیکر، دستان قطع شده، سینههای کوبیده به سم ستوران، قاسمها، مظاهرها، زهیرها، فهمیدهها، چمرانها، خرازیها، ردانیها، باباییها، باکریها، همتها، زینالدینها، حسن باقریها، حاجاحمدها، حاج اکبرها، حاج حسینها ... همه و همه یک تفسیر دارند و تفسیر آن همان تفسیر عشق است.
و شهادت دادند: در سرزمین حماسه شهادت از آسمان میبارد و شجاعت از زمین میروید. در سرزمین عشاق، عشق جوانه میزند. از کوه، از دشت، از رود، بر گل، بر سنگ، حتی بر تنه خشکیده درختی فرتوت.
من این سرزمین را یک سرزمین مقدس میدانم،... اینجا نقطهای است که ملائکه الهی به آن تبرک میجویند،... این نقطه متعلق به هر کس است که دلش برای اسلام و قرآن میتپد،... اینجا متعلق به همه ملت ایران است. « مقام معظم رهبری»
پ.ن: خیلی سفر جنوب رفتهام. با خانواده، با بسیج، با کانون، با دانشجوها، با پاسداران، با معلمان و ...
هرچند چهار سال پیش که رفتم، با خودم عهد کردم که آخرین بارم باشه که به این سفر میام، اما امسال دیگه نتونستم جلوی خودم را بگیرم. چون این بار فرق میکنه. اینبار میخوام با وبلاگ نویسها برم جنوب. با برو بچههایی که هر کدوم میتونند از هر تیپ و گروهی باشند، اما همشون یک وجه مشترک دارند و آن «دغدغه نوشتن» است.
این برام یک تجربه تازه است. و من میخوام که این تجربه یکی از دلانگیزترین تجارب زندگیم باشه.