امتحانات تموم شد.خیلی زور میگه آدم چهار ماه زحمت بکشه، بعد آخر ترم که میشه با لج بازی چندتا استاد همه رشتههاشو پنبه ببینه.
قبلا تو پاک دیده بلاگفا چندتا پست از اوضاع نابسامان فرهنگی دانشگاه آزاد و رفتارهای ناجوانمردانه و دور از شان بعضی از اساتیدش گذاشته بودم، اما بعد از اینکه تعدادی از اونا از طرف چندتا سایت و وبلاگ لینک شد، به توصیه دوستان عمل کردم و همشو حذف کردم! دوستانم میگفتند: اینا که همینطوری به خط نکشیده بندند حالا تازه تو بهشون گیر هم دادی؟! بیا و اگه میخوای کارت به مشروطی و تعلیقی و اخراجی نکشه این یکی دو ترم باقی مونده را هم بی سر و صدا برو و بیا!
اولش به حرفشون گوش نکردم. گفتم: اصلا وبلاگ زدم که همین چیزا را توش بنویسم. اما وقتی یه روز مدیر گروهمون سر کلاس اصول مهندسی گفت: بعد از کلاس بمون کارت دارم، فکر کردم رفته و همه اون نوشته ها در نقد رفتار نامناسبش با دانشجوها را خونده. این شد که همون موقع تصمیم گرفتم اگه این دفعه به خیر بگذره، به نصیحت این دوستان دلسوز! گوش بدم و همشو پاک کنم. البته بعد از کلاس که موندم معلوم شد اصلا موضوع این نیست اما خوب من هم با اینکه آدم ترسویی نیستم همین قضیه را به عنوان یک نشونه گرفتم و عصر که اومدم خونه همه اون نوشته ها رو پاک کردم.
تو این ترم هم هرچی دیدم هیچی نگفتم اما الآن دیگه به اینجام! رسیده. وقتی میبینم دخترها چطوری میرن پیش استاد و گریه میکنن و نمره میگیرند و بعضی پسرا هم که خوب بلدند چطوری برای استاد دستمال دستشون بگیرند (البته برای پاک کردن عرق پیشونی استاد!) یا وقتی میبینم استاد صراحتا میگه که باید درصد مشخصی از تعداد دانشجوهای کلاس بیفتند، یا وقتی علنا روبروی 60 تا دختر و پسر عقاید مذهبی تعدادی دانشجو را به تمسخر میگبرند، یا وقتی با رفتارش به دانشجو میفهمونه که از تریپ مذهبی دانشجو خوشش نمیاد، دیگه نمیتونم تحمل کنم. بارها تو دانشگاه خواستم به تنهایی جلوی این همه تبعیض ناروا بایستم که اگه دوستانم جلومو نگرفته بودند مطمئناً تا حالا یه کاری دست خودم داده بودم. البته یه چند باری هم بدون توجه به هشدار بقیه در مورد عواقب کار، به طور جدی به بعضی از این استاد نماها تذکر دادم. مثل همین خانم مدیر گروهمون که بهش گفتم: لزوما هرکس مدرک بالاتری دارد معلم بهتری نیست! یا مثل بحثی که تو آزمایشگاه لبنیات با اون یکی دکتر ! داشتم که یه روز که یکی از بچه ها غایب بود هرچی دلش خواسته بود پشت سرش گفته بود و مسخره اش کرده بود و همه بهش خندیده بودند.
با اینکه دانشگاه ما یکی از دانشگاههای برتر کشوره و از لحاظ علمی هم در سطح بسیار بالایی قرار داره، اما از این دکتر و مهندس ها که اغلبشون هم دخترهای بیست و شش هفت ساله مجرد هستند کم نداره!
پسر خالهام که یه دانشگاه دیگه درس میخونه این چند روزه ریش گذاشته! وقتی تعجب منو دید گفت: یکی از درسامو افتادم و میخوام از استاد نمره بگیرم! اون وقت تو دانشگاه ما هرگونه علائم دال بر علایق مذهبی، از ریش و پشم گرفته تا پیراهن و شلوار و انگشتر و هرچی که فکرش را بکنی به عنوان یک پارامتر منفی حساب میشه!
به دلیل سرعت بخشی به دستیابی به این مدرک مهندسی: احتمالا تیپم عوض خواهد شد!