دیشب دیدم مظاهر آپ کرده. رفتم ببینم چی نوشته. وبلاگش که باز شد، کوهی از غم بود که نشست روی دل من. دلم پرکشید تو حرم امام رضا. یه جورایی دلم به حال خودم سوخت!
چند روز پیش تلفنی باهاش صحبت میکردم اما نگفت که قراره بره زیارت آقا. حدس زدم شاید اونم یه دفعهای طلبیده شده!
مطلبش را خوندم و داغ دلم بیشتر شد. به همه اونهایی که ذیل مطلبش لینک داده بود سر زدم. جناب مدیر، مهدی، خانواده حسن، رسانیک. و ملتمسانه از همشون خواستم که من را هم دعا کنند.
الآن هم مظاهر زنگ زد. همه بچه ها دور و برش بودند. با سید مدیر و مهدی و حسین صحبت کردم. و باز تنها چیزی که برایم ماند یک دنیا حسرت بود. قبلا گفته بودم که سالی دو سه بار مشهدم ترک نمیشه اما نمی دونم چی شده که چند وقته امام رضا هم سراغی از ما نمیگیره...
خوش ندارم طلبکارانه از امام رضا سوال کنم. می
دیوانه خموش به عـاقل برابر اسـت دریای آرمـیده به سـاحل برابر اسـت
در وصلوهجر،سوختگانگریهمیکنند از بهر شمع،خلوت و محفل برابراست
دستازطلب مدار کهدارد طریقعشق از پا فـتادنی که به مـنزل برابر است
گردی که خیزد از قدم رهروان عشق با سرمهء سیاهی منزل برابر است
دلگیر نیستم که دل از دست دادهام دلجویی حبیب به صددل برابر است
فـهم رموزِ عشـق ز ادراکْ برترست اینجا شعورعالم و جاهل برابر است
صائب، زدل به دیده خونبارْ صلح کن
یکقطره اشکگرم بهصددل برابر است