... و آنگاه شمر وارد گودال شد و روی سینه مبارک امام نشست. امام که در زیر لب مشغول مناجات و راز و نیاز بود بر روی سینه خود احساس سنگینی کرد. چشمان به خون آغشتهاش را گشود و شمر را دید و فرمود: «بر جایگاه بلندی زانو زدی. چه بسیار که پیامبر خدا بر آن بوسه میزد. آیا مرا میشناسی؟»
شمر پاسخ داد: تو حسین پسر علی و فاطمه و فرزند رسول خدایی و بااینکه میشناسمت تو را میکشم. امام فرمود: « الله اکبر! خدا و پیامبرش راست گفتند که مردی پیس و دو رنگ که به سگ و خوک شبیهتر است تو را خواهد کشت...»
...
من نمیتونم بقیهاش را بنویسم...