مدتی است خودم را مشغول نوشتن روزانههایم کردهام. کارهایم را مینویسم و حالاتم را. برای آنکه بماند.
ابتدا گفتم کاش میشد، دوربینی در هر لحظه، با ما، روبروی کل زندگی ما میچرخید و تمام جوانب لحظات گریزنده را ثبت میکرد؛ لحظاتی که گاه انسان آرزو میکند کاش هیچگاه لحظه نبودند. در هر جایی از عمر، میشد لحظهها، هفتهها، ماههایی از عمر رفته را با فشردن دگمهای، تصویر به تصویر بر پرده دید، همانطور که بوده و ثبت شده بود نه آنچنان فریبکارانه که بعدها حافظه باز میسازد.
بعد دریافتم که چه چیز کشدار و خستهکنندهای میشد آن فیلم لحظه به لحظه، که گاهی باز دیدنش حال آدم را به هم میزد؛ چرا که اندکند لحظاتی از عمر که انسان مشتاق تکرار دوبارهشان باشد. و اصلا کِی فرصت دیدنش دست میداد؟ و آیندگان که خود حتما فیلمی مخصوص به خود دارند را چه اشتیاقی به دیدن فیلم ما بود؟
به راستی اگر نسیان نبود، با آن همه چیزهای بی معنا و خستهکننده که روزگار در ذهن ما انباشته بود، چه میکردیم؟
پ.ن: این حرف ها از آن من هست و مال من نیست.