پس از ورود اهل بیت امام به شام، با آن همه مشقّت و سختی، یزید خاندان امام را در خرابهای جای داد و نگهبانانی سختگیر بر آنان نهاد.
نیمه شبی، دختر 4 ساله امام، خواب پدر را دید و از خواب پرید و گریه کنان سراغ پدر را گرفت. با گریهء دختر، بقیه زنان و کودکان هم به گریه افتادند و شیون کردند. در این هنگام نگهبانان خرابه برای ساکت کردن آنان حمله ور شدند اما کودک همچنان میگریست و میگفت: «پدرم کجاست که من اکنون او را دیدم.» زنان حرم هر چه کردند نتوانستند او را ساکت کنند.
خبر به یزید رسید که دخترکی از فرزندان حسین بهانه پدر گرفته است. آن ملعون دستور داد: «سر پدرش را نزد او ببرید.» نگهبانان سر مبارک امام را در ظرفی نهاده، سرپوشی بر آن گذاشتند و نزد دختر آوردند.
دختر تا سرپوش را کنار زد از هوش رفت و در دم جان سپرد...
* یا باب الحوائج یا رقیة بن الحسین. اکشف کربی بحق ابیک الحسین.