سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 روزنامه جمهوری اسلامی که رسانه ای وابسته به شخص رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام به شمار می‌رود در اقدامی خشمانه، به رجا نیوز حمله کرد. این روزنامه که سعی داشت اظهارات تعجب بر انگیز هاشمی رفسنجانی در افتتاحیه کنفرانس وحدت اسلامی را توجیه کند با حمله به خبرگزاری رجا، آن را یک پایگاه اینترنتی خواند که همواره بر طبل تفرقه می‌کوبد!
هاشمی رفسنجانی در افتتاحیه کنفرانس وحدت اسلامی گفته بود: « زمان بررسی خیلی از اختلافات شیعه و سنی گذشته است و در شرایط امروزی دیگر موضوعیتی ندارد که ببینیم چه کسی خلیفه اول بوده است».
پس از انتشار این اظهارات، رجا نیوز به گفتگو با دو عالم دینی، « آیت‌الله سید احمد علم الهدی؛ امام جمعه مشهد و آیت‌الله سید احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران» در خصوص مفهوم انسجام اسلامی پرداخت که هر دو ایشان با این نوع نگاه به این مقوله مخالف بودند.

هاشمی & رجایی

پ.ن1: برای من عجیب نیست که الآن حرفهایی از زبان هاشمی رفسنجانی می‌شنویم که  8 سال پیش از زبان مدعیان اصلاح طلبی شنیده بودیم!

پ.ن2: می‌خواستم یه چیز دیگه هم بگم اما دلم تاب نمیاره که بگم. شاید دهه فاطمیه گفتم! 
«یا زهرا»

لینک زیر را هم ببینید بد نیست.

اتحاد واجب، وحدت محال، استحاله انتحار


نوشته شده در  چهارشنبه 86/1/29ساعت  1:27 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

1- دوسال پیش در چنین روزی « خلیل نعیمی» دبیر اول سفارت جمهوری اسلا‌می ایران در عراق کشته شد.
2- سه شنبه هفته گذشته، «جلا‌ل شرفی» دبیر دوم سفارت جمهوری اسلا‌می ایران در عراق، در حالی پس از 60 روز اسارت آزاد شد که آثار جراحات وارده در اثر شکنجه مامورین آمریکایی هنوز بر اعضاء و جوارحش هویدا بود.
3- هنوز از پنج دیپلمات ایرانی که دو ماه پیش توسط نظامیان آمریکایی از محل دفتر کنسولگری جمهوری اسلا‌می ایران در شهر اربیل عراق ربوده شده‌اند، خبر موثقی در دست نیست.
4- چند روز پیش نظامیان متجاوز انگلیسی در حالی با خوشحالی به کشور خود باز‌می‌گشتند که پس از یک اقامت توریستی چند روزه در ایران، انواع و اقسام هدایا و سوغاتی‌های ایرانی را هم با خود به کشورشان می‌بردند.

واقعا چقدر ما خوبیم! نه؟! 

ایران & امریکا

از همه دوستانی که به خاطر پست قبلی پیام گذاشتند یا  smsدادند یا زنگ زدند، مجددا تشکر می‌کنم.


نوشته شده در  دوشنبه 86/1/27ساعت  1:29 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

حاج آقا صفار نژاد هم رفت. چه خوب هم رفت. درست بعد از زیارت اربابش امام حسین. روحانی کاروانی بود که رفته بودند زیارت. تو همین اتوبوسی بود که روی پل مهران افتاد تو دره. می‌گند همون موقع جلوی اتوبوس ایستاده بوده و داشته برای ارباب روضه می‌خونده که اون اتفاق می‌افته و پر میکشه. خوب با این اوصاف دیگه معلومه جاش کجاست.
استاد حوزه و دانشگاه. تازه دکتراش را گرفته بود. ما را بگو می‌خواستیم از این به بعد بهش بگیم آقای دکتر!
چه زود گذشت. همین محرم بود که داشت رو منبر بحث علم و دین را ارائه می‌داد. و الحق هم که چه بحث علمی و کارشناسی ارائه داد. چه بحث‌ها که با هم کردیم. و چه سوال و جواب‌هایی. روز آخر بهم گفت: برای سال دیگه یکی دیگه را پیدا کنید. نمیشه که هر سال من بیام. بزارید مردم از بقیه هم استفاده کنند. دیگه ما تکراری شدیم! نهج‌البلاغه ای که شب آخر بهم داد را به هیچ کس ندادم. با اینکه خیلی خواهان داشت اما گفتم این هدیه حاج‌آقاست. خودم می‌خوامش.
الآن دارم از تشییع جنازه میام. چه تشییع جنازه‌ای بود. انگار همه شهر اومده بودند. این همه جمعیت زیر رگبار بارون ایستاده بودند و گریه می‌کردند. گریه هم داشت واقعا. آیت‌الله مکارم شیرازی هم پیام داد. چند تا دیگه از علما هم پیام تسلیت دادند.

باباجون. دایی.اکبر. مهدی. ضابط. ذاکر. حاج احمد. حاج محمود. و حالا هم صفارنژاد. عجب دنیای پستیه.

اذا مات العالم الفقیه ثلم فی الاسلام ثلمة لا یسدها شیء

 

پ.ن: چیکار کنم؟ بلد نیستم مثل بقیه در فراق دوستانشون با احساس و آه و ناله بنویسم. احساسم همین بود. نفرت از اینهمه بی وفایی دنیا.


نوشته شده در  سه شنبه 86/1/21ساعت  5:12 عصر  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

این چند روزه مرتب تلویزیون می‌گفت خبری در راه است. اما ما که نمی دونستیم خبرش مربوط به همین امروزه!
امروز صبح قبل از رفتن به دانشگاه یه کاری داشتم که مجبور شدم 4 تا اتوبوس سوار بشم. از اتوبوس اول که پیاده شدم، راننده بلیط نگرفت. مردم که پرسیدن چرا؟ گفت: روز انرژی هسته‌ایه! خوشحال شدیم! به خودم گفتم این انرژی هسته‌ای عجب انرژی خوبیه! از همین الآن اثراتش مشخصه!
تو چهار باغ، معمولا از شیخ بهایی تا انقلاب را پیاده میرم. کمتر از 500 متر راهه. اماامروز، خواستیم هم مثلا از این مزایای انرژی هسته ای بیشتر استفاده کنیم و هم زودتر برسیم. به خاطر همین سوار اتوبوس شدم. وقتی خواستم پیاده بشم، راننده 2 تا بلیط گرفت! گفتم چرا؟! گفت اینا اتوبوس‌های ملک‌شهره. گفتم آخه من که فقط یه ایستگاه سوار شدم. گفت فرقی نداره خوب بود سوار نشی! 2 تا بلیط دادم بهش. به خودم گفتم کاشکی مثل هر روز پیاده اومده بودم. این راننده که تلافی اون بلیط را هم در آورد... دیگه اصلا نشد بهش بگم امروز روز انرژی هسته‌ایه!
سوار اتوبوس بعدی شدم. موقع پیاده شدن دیگه بی خیال این انرژی هسته‌ای شده بودم. به خودم گفتم حتما اون راننده اولیه اشتباه کرده. یا اصلا خودش نذر کرده به مناسبت امروز که روز انرژی هسته‌ایه از مسافرها بلیط نگیره. تو همین فکرها بودم که رسیدیم به ایستگاه مورد نظر. بلیطم را آماده تو دستم گرفته بودم. دادمش به راننده. اما بلیط نگرفت! وقتی با نگاه‌های متعجب مردم روبرو شد، ‌گفت: امروز احمدی نژاد اومده اصفهان و گفته از کسی بلیط نگیرید! یه پیرزنه گفت: خدا خیرش بده. عجب رییس جمهور خوبیه! کاشکی همیشه میومد اصفهان!
سوار اتوبوس بعدی شدم. بلیط ندادم و پیاده شدم. تو فکر این همه خوبیهای انرژی هسته‌ای بودم که با صدای راننده به خودم اومدم: آقا دانشجویی؟!خجالت نمی‌کشی بلیط نمیدی؟ هیچی نگفتم. خجالت هم کشیدم. فکر کنم سرخ هم شده بودم. دستم را کردم تو جیبم که بلیط را در بیارم و بهش بدم که دو تا پیرمرد هم پشت سر من بلیط نداده پیاده شدند. قبل از اینکه راننده چیزی به اونا بگه یکیشون گفت: آقا امروز روز انرژی هسته‌ایه! میگن اتوبوس مفتیه! راننده گفت کسی چیزی به ما نگفته. در همین حین اون یکی پیرمرده به من گفت: برو پدر جان! برو به درس و مشقت برس. نمی‌خواد بلیط بدی! دستم را از تو جیبم در آوردم و خواستم برم که راننده از پشت فرمون بلند شد و عصبانی گفت: آقا کجا؟ نمی‌خوای بلیطت را بدی؟ دیگه خیلی ضایع شده بودم. همه داشتند بر و بر ما رو نگاه می‌کردند. بلیطم را درآوردم و خواستم بهش بدم که همون پیرمرد اولیه دستم را گرفت و گفت: آقا مگه نمی‌گم بلیط نده! مال پدرش نیست که بخواد بگیره. بیت الماله. مال خودمونه. امروز هم که مفتیه! راننده دیگه خیلی عصبانی شده بود.سر پیر مرده داد زد: باباجون! باید به ما اعلام کنند بلیط نگیریم یا به شما؟ کسی چیزی به ما نگفته. اصلا انرژی هسته‌ای چه ربطی به اتوبوس ما داره؟ مگه سوخت اتوبوس از انرژی هسته‌ایه؟!
دستم را از تو دست پیرمرد بیرون کشیدم و بلیط را بهش دادم. داشتم می‌رفتم که پیرمرد رو به راننده کرد و گفت: به به! اینجوری می‌خواهید انرژی هسته‌ای را بیارید سر سفره مردم؟!


نوشته شده در  سه شنبه 86/1/21ساعت  2:1 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

تو این چند روزه خیلی از دوستان بهم گفتند که چرا مطلب نمی‌نویسم و وبلاگم را به روز نمی‌کنم. البته من هم ضمن عذر خواهی و تشکر از لطفشون، دلیلش را براشون گفتم. دلیل اون هم چیزی نیست جز اینکه دارم خاطرات اردو را توی تالار گفتگوی گروه از بلاگ تا پلاک می‌نویسم و دوست ندارم کاری که شروع کردم به خاطر مشغولیت‌هام ناتموم باقی بمونه.
راستش اول می‌خواستم خاطرات را همین جا توی وبلاگ بنویسم اما بعد دیدم هم حجم مطالب ممکنه خیلی باشه و هم اینکه این کار، زیاد با اصول من برای وبلاگ‌نویسی همخوانی نداره. از جهتی دیدم اگر توی گفتگوها بنویسم - به این دلیل که در صفحه اول پارسی بلاگ نمایش داده میشه- چه بسا تعداد افراد بیشتری – مخصوصا اردو نیامده‌ها – خاطرات را بخونند و با فضای اردو – البته از دید من – آشنا بشند. دلیل دیگری هم که نوشتن توی تالار گفتگو را انتخاب کردم، این بود که این امکان برای دیگر دوستانی که با هم اردو بودیم هم فراهم بشه که خاطرات خودشون را بنویسند تا در آخر یک مجموعه قشنگ از نوشته‌های بچه‌ها پیرامون اردو جمع‌آوری شده باشه؛ اما زهی خیال باطل !

حالا که حرف به اینجا رسید بزارید یه چیز دیگه هم بگم: به روز کردن وبلاگ برای من تابع معیارهای خاصیه که برای خودم تعریفشون کردم. ببینید به نظر من این اصلا مهم نیست که یک نفر تو وبلاگش هر روز مطلب بنویسه و یا حتی روزی چندتا پست بزاره. بلکه از نظر من کیفیت مطالب از اهمیت بیشتری برخورداره.درسته که وبلاگ یک صفحه شخصیه اما قبول داریم که هر مطلبی که توی این صفحه شخصی گذاشته میشه بالاخره بازدیدکننده‌هایی داره. اینکه آدم برای به روز نگه داشتن وبلاگش، بیاد هر روز در مورد کوچکترین اتفاقات زندگیش بنویسه، یا کم اهمیت ترین تفکراتی که به ذهنش میاد را بیان کنه، فکر نمی‌کنم کار زیاد جالبی باشه. چون این آدم برای نوشتن وبلاگ را انتخاب کرده نه یک دفترچه معمولی و باید بدونه که احتمالا مخاطبانی هستند که اون نوشته‌ها را می‌خونند و اگر چندین بار با یک تیپ مطلب مواجه بشند شاید برداشتی کودکانه از نویسنده وبلاگ تو ذهنشون ایجاد بشه و کمترین اثرش آن خواهد بود که دیگه اصلا گذارشون هم به اونجا نیفته. البته من منکر این نیستم که مدیریت وبلاگ امری‌است کاملا شخصی و آدم نباید به خاطر خوشامد مخاطب دست به هر کاری بزنه اما حرف من یه چیز دیگه‌است. حرفم سر به زور به روز نگه داشتن وبلاگه!
با نگاهی گذرا به بعضی از وبلاگ‌هایی که مهمترین افتخارشون اینه که هر روز به روزند و یا حتی روزی چندتا پست می‌گذارند، می‌بینیم که مطالبشون پر است از غلط‌های املایی و نگارشی که این خود جدای از پاس نداشتن پارسی! نوعی توهین به خواننده است. اخیرا هم که بازار کپی – پیست مطالب داغ داغه و بعضیا برای به روز نگه داشتن وبلاگشون، روی دستگاه فتوکپی را هم سفید کرده‌اند! حالا آیا واقعا اینجور به روز نگه داشتن وبلاگ درسته؟

البته ناگفته نماند که در این میان هستند وبلاگ‌های زیادی که هر روز حرفی تازه برای گفتن دارند و شاید روزی یک پست هم نتونه ذهن خلاق نویسنده آن را قانع کنه.

                                                  

                                                                                به عکس دقت کنید. بی ارتباط با موضوع نیست.


نوشته شده در  شنبه 86/1/18ساعت  1:9 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

در جای جای مکان های مقدسی که پا گذاشتم فقط همین یادگاری از حاج آقا ضابط(رحمه الله علیه)  ورد زبونم بود:

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند          آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟

 

پ.ن1:شب آخر ساله. پس ابتدا فرا رسیدن سال نو را به همه دوستان تبریک می‌گم و امیدوارم همیشه دلاتون شاد باشه و دیده هاتون پاک.
به احتمال بسیار زیاد این پست ویرایش خواهد شد. فقط الآن می خواستم بگم من رسیدم خونه و برای رو کم کنی بعضیا !!! زودتر از اونا آپ کنم. بعدشم گفتم شاید بعدا یه مسابقه ای چیزی گذاشتند برای اونایی که زودتر آپ کردند و یه جایزه ای هم از این راه نصیبمون شد!
پ.ن2: خیلی بهم خوش گذشت. حالا بعدا می گم چی شد و چرا. اما به من که خیلی خوش گذشت. اصلا فکرش را هم نمی کردم با یه سری آدم با حال تر از خودم روبرو بشم!
پ.ن3: دوستان زیادی پیدا کردم که هر کدومشون برام عزیزند. از همشون ممنونم که این جوری ما را شرمنده خودشون کردند.
پ.ن4:یه گروه درست کردم به نام «از بلاگ تا پلاک. از نگاه خودت بگو » چه اردو اومدین چه نیومدین به این « آدرس » بیاین و یه چیزی بگین.حتی یه جمله.
پ.ن5: بابا این مدیر پارسی بلاگ دیگه کیه؟! خیلی اهل حاله. من به علت فعالیت هام کم با مهندس و دکتر سر و کار ندارم. اما این دیگه خیلی با بقیه فرق داره. اصلا اهل اینکه خودشو بگیره و کلاس بزاره و این حرفا نیست. خیلی خاکی و بی ریا. مهندس خیلی چاکریم!

(احتمالا اگر در آینده نزدیک پاک دیده شد وبلاگ برگزیده، اصلا ربطی به این پی نوشت نداره ها !)


نوشته شده در  سه شنبه 85/12/29ساعت  5:41 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

با نوای کاروان بار بندید همرهان ×××××××××× این قافله عزم کرب و بلا دارد

بر پیشانی نورانی و بلند جبهه، از کوه‌های کشیده غرب تا آن سوی دشت‌های وسیع جنوب که صدها جان گرامی را مرواریدگونه در صدف خاک خود پنهان ساخته به خط خون‌رنگی نوشته شده است:
«با وضو وارد شوید»
که این خاک،‌ مطهر از خون شهیدان، متبرک از وجود رزمندگان، آزاده از شکیب آزادگان و سر افراز از غیرت جانبازان است. این است که باید از چشمه زلال عشق وضو گرفت و در این مشهد نور تشهد گفت و رو به قبله عشاق سلام داد؛ آنگونه که رزمندگان از خون خود وضو ساختند و سر بر تربت خاکریزها شهادت دادند. شهادت دادند که جبهه‌ها ادامه تاریخ کربلاست و لحظاتش با نینوا تفسیر می‌شود. این خاک تفدیده، آن لب تشنه، پیراهن پاره آغشته به خون، سرهای جدا از پیکر، دستان قطع شده، سینه‌های کوبیده به سم ستوران، قاسم‌ها، مظاهر‌ها، زهیرها، فهمیده‌ها، چمران‌ها، خرازی‌ها، ردانی‌ها، بابایی‌ها، باکری‌ها، همت‌ها، زین‌الدین‌ها، حسن باقری‌ها، حاج‌احمدها، حاج اکبرها، حاج حسین‌ها ... همه و همه یک تفسیر دارند و تفسیر آن همان تفسیر عشق است.
و شهادت دادند: در سرزمین حماسه شهادت از آسمان می‌بارد و شجاعت از زمین می‌روید. در سرزمین عشاق، عشق جوانه می‌زند. از کوه، از دشت، از رود، بر گل، بر سنگ، حتی بر تنه خشکیده درختی فرتوت. 

من این سرزمین را یک سرزمین مقدس می‌دانم،... اینجا نقطه‌ای است که ملائکه الهی به آن تبرک می‌جویند،... این نقطه متعلق به هر کس است که دلش برای اسلام و قرآن می‌تپد،... اینجا متعلق به همه ملت ایران است.  « مقام معظم رهبری»

پ.ن: خیلی سفر جنوب رفته‌ام. با خانواده، با بسیج، با کانون، با دانشجوها، با پاسداران، با معلمان و ...

هرچند چهار سال پیش که رفتم، با خودم عهد کردم که آخرین بارم باشه که به این سفر میام، اما امسال دیگه نتونستم جلوی خودم را بگیرم. چون این بار فرق می‌کنه. این‌بار می‌خوام با وبلاگ نویس‌ها برم جنوب. با برو بچه‌هایی که هر کدوم می‌تونند از هر تیپ و گروهی باشند، اما همشون یک وجه مشترک دارند و آن «دغدغه نوشتن» است.
 این برام یک تجربه تازه است. و من می‌خوام که این تجربه یکی از دل‌انگیزترین تجارب زندگیم باشه.

 


نوشته شده در  یکشنبه 85/12/20ساعت  12:10 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

سفر بسیار خوبی بود. یک زیارت دلچسب. یکی از بهترین زیارت‌هایی بود که رفته بودم.شاید به خاطر جو صمیمی دانشجوئیش بود. به یاد همه دوستان بودم. مخصوصا اینکه روز آخر هم رفتم اتاق اینترنت هتل و همه کامنت ها را خوندم و تو زیارت وداع همه دوستان خوبم را یاد کردم. در طول این چهار روز، سفرنامه‌ای طولانی نوشته بودم از وقایعی که برام اتفاق افتاده بود. اما خودم هم نمی‌دونم چی شده که الآن که اومدم، دلم راضی نمیشه بزارمش تو وبلاگ. اگه بعدا فرصت شد حتما گوشه‌هایی از آنچه تو این سفر بهم گذشت را براتون تعریف می‌کنم.

پ.ن: همین چند روزه یک مسافرت دیگه در پیش دارم. یک سفر متفاوت.


نوشته شده در  شنبه 85/12/19ساعت  1:34 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

سلام

اگه این روزها کمتر میام، فقط به خاطر اینه که فرصت نکردم. آغاز ترم جدید و شروع کلاس ها از یک طرف و برنامه های مجتمع فرهنگی هم از طرف دیگه حسابی سرم را شلوغ کرده. این تازه جدای از مشغولیت های ذهنی کارهای کانون و فعالیت های سیاسی حوزه و برنامه های هیئت رزمندگان و  هماهنگی‌های گروهه. خلاصه همه این ها دست به دست هم دادند که کمتر بتونم خدمت دوستان برسم. جا داره همین جا از همه دوستانی که با نظرات قشنگشون منو دلگرم می‌کنند تشکر کنم.
خیلی موضوعات پیش اومده بود که دلم می‌خواست در موردشون بنویسم. اتفاقات جالب و بعضا خنده‌دار این روزهای اول ترم، شهادت حضرت رقیه، فراری دادن شهرام جزایری، سخنان آقا در مورد سیاست‌های اصل 44، ترکیب جدید مجمع تشخیص، خریدهای شب عید و ...غیره که البته در مورد بعضی‌شون هم نوشتم ولی وقت گذشت و نشد که بزارمشون تو وبلاگ. الآن هم فقط به خاطر دلم اومدم. اومدم که هم یک حلالیت طلبی و خداحافظی از دوستان داشته باشم و هم اینکه یه درد دلی با امام رضا کرده باشم.
خیلی حرف‌ها داشتم که می‌خواستم قبل از رفتنم به امام رضا بگم. اما نمی‌دونستم که چه جوری بنویسمشون. اصلا موندم که آیا درسته آدم درد دلش با امامش را اینجا مطرح کنه؟ و بعد دیدم نمی‌شه. چون بالاخره هر کسی یه سری با امامش داره که نمی‌تونه به این راحتیا به کس دیگری بگه.
می‌دونی! امام رضا برای من یه طور دیگه‌است.یه جورایی خودمونیه. با اینکه خودم خیلی حضرت زهرائیم اما همیشه با امام رضا راحت‌تر حرف دلم را می‌زنم تا با بقیه ائمه. اگه امام رضا یاری کنه معمولا سالی 2 بار مشهدم ترک نمی‌شه. اما هر بار که می‌خوام برم باز همین حال را دارم. همیشه لحظات بودن تو حرم امام رضا، آرامش بخش ترین لحظات برام بوده و همین لحظات عمرمه که با هیچ چیز دیگه‌ای عوضش نمی‌کنم.

الآن که می‌خواستم این مطلب را بنویسم، به طور اتفاقی وارد اتاق شدم و دیدم داداشم داره آخرین اجرای مرحوم آقاسی را گوش میده:

می دونی می‌خوام چیکار کنم؟

می دونی می‌خوام کجا برم؟

می خوام برم به مشهدو یه هفته اونجا بمونم

تو حرم امام رضا نماز حاجت بخونم

می‌خوام برم برای کفترا یه خورده گندم ببرم

اونجا که گنبدش طلاست با کفتراش پر بزنم

بهش بگم امام رضا مریضا رو شفا بده

دوای درد مردمو از طرف خدا بده ...

پ.ن: از همه التماس دعا دارم. دعا کنید دست پر برگردم.


نوشته شده در  یکشنبه 85/12/13ساعت  12:54 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

هنوز در شهر ما هستند پدر و مادرانی که عکس فرزند شهیدشان را بر سر در خانه خود نصب کرده‌اند تا هر بار که وارد خانه می‌شوند، خاطرشان را با نام و یاد شهیدشان متبرک کنند.


نوشته شده در  دوشنبه 85/11/30ساعت  12:36 صبح  توسط پویا پرتو 
  نظرات دیگران()

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
حسرت
جفای دوستان
نگفتم؟
اگه بخواند،میتونن
اگه قتل بود...
قِلاق سیا و روبا
اشک میریزد دلم
آن روزها رفتند
چرابرف نمیاد؟!
شنا بلدی؟
مراد
دزد
مواظب باشید
ایام عشق
انکار بی فایده است
[همه عناوین(147)][عناوین آرشیوشده]